5 Tips about داستان های واقعی You Can Use Today
5 Tips about داستان های واقعی You Can Use Today
Blog Article
شهر سنت فرانسیس ویل به طور طبیعی تاریخ بیرحمانهای از بردهداری داشت و امروزه یکی از روحزدهترین مکانهای آمریکا محسوب میشود.
بااینحال، حتی قبل از بردهداری آمریکایی، این ملک در بالای یک قبرستان هندی ساخته شده بود (که ظاهراً قرنها بعد، این موضوع منجر به مشاهده روح یک زن بومی آمریکایی در بالاخانه شد).
همینطور کـه میرفته جلو، یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد بـه طرفش.
راستان نامه
گردنش بریده شده بود، چشماش بیرون زده بودن و چاقویی توی سینش خورده بود.
انشا با موضوع پدربزرگ و مادر بزرگ به صورت کوتاه و بلند ادبی و زیبا
به خونسردی یک رمان خارقالعاده، قدرتمند و بر اساس واقعیت است که ترومن کاپوتی آن را در سال ۱۹۶۶ خلق کرد. داستان از جایی شروع میشود که در ۱۵ نوامبر ۱۹۵۹ یک خانوادهی چهار نفره در ایالت کانزاس آمریکا به قتل میرسند. فرد ضارب به صورتشان شلیک کرده که باعث شده حتی اجساد آنها به شکل دلخراشی دربیاید.
زمستان سال ۱۸۹۷ بود و مری جین هیستر مؤمن، از شهرستان گرین بریر ویرجینیای غربی، به تازگی دخترش را از دست داده بود. به گفته پزشک محلی، دختر تازه ازدواج کرده او، زونا، بر اثر نارسایی قلبی فوت کرده بود، اما خانم هیستر احساس میکرد چیزی بیشتر در مرگ ناگهانی فرزندش، اشتباه است.
این خانه بیش از یک سال خالی ماند و سپس توسط جورج لوتز به قیمت ۸۰۰۰۰ دلار خریداری شد.
این داستان واقعی ارواح میگوید که ظاهراً او سعی میکرد با ارواح خوب تماس بگیرد تا با آنها در مورد بهترین روش دلجویی از ارواحی که او را تعقیب میکردند، مشورت کند.
بازدیدکنندگان ادعا کردهاند که صدای قدمهایی را در اتاق خواب او شنیدهاند، دستگیرههای در به خودی خود چرخانده شدهاند و حتی تغییرات شدید دما را احساس کردهاند.
شما در مجله اتاق فرار میتوانید جدیدترین اتاق فرارها را مشاهده و رزرو نمایید.
البته، این نظریه، صرفا آخرین مورد در مجموعهای از تئوریها است. شاید در ماجرای این داستان ارواح واقعی، هیولاهای دریایی مقصر باشند.
با وجود زلزله سال ۱۹۰۴، این خانه بر روی یک پایه شناور ساخته شده بود که آن را از تخریب نجات داد. متأسفانه سه طبقه بالا حذف شدند و امروزه تنها چهار طبقه باقی مانده است.
به نظر من اگر این خانم با همسرش ازدواج کرد به دلیل خلأها و جاهای خالی بود که در زندگیاش احساس میکرد. او میخواست این جاهای خالی را با همسرش پر کند و چون این اتفاق نیفتاده بود به مرور خودش هم به خودش شک کرده و احساس کرده بود که احتمالا خودش مشکلی دارد و در نتیجه همه اینها هم شخصیت وابستهای پیدا کرده بود و هم اعتماد به نفسش به شدت پایین آمده بود.